تماشاچی، (از تحفۀ اهل بخارا)، بینندۀ بازی، هنگامه گیر، مشعبد، مقلد، مقلّس، (منتهی الارب)، بندباز، (ناظم الاطباء) : به بازیگری ماند این چرخ مست که بازی بر آرد به هفتاد دست، فردوسی، چو چنبرهای یاقوتین به روزباد، گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها، منوچهری، که گیتی یکی نغز بازیگر است که هر دم ورا بازی دیگر است، (گرشاسب نامه ص 186) پیروزه رنگ دایرۀ آسیا مثال بازیگریست نادره و خلق چون خیال، ناصرخسرو، بازیگر است این فلک گردان امروز کرد تابعه تلقینم، ناصرخسرو، از تو بازیچۀ عجب کرده ست گردش این سپهر بازیگر، مسعودسعد، کنون همچو بازیگران گاه گشتن کند همتش را همی بندبازی، سوزنی، زباد بررخ او زلف حلقه حلقۀ او خمیده چنبر بازیگر است و بازیگر، سوزنی، چو هندوی بازیگر گرم خیز معلق زنان هندوی تیغ تیز، نظامی، خیالی برانگیزم از پیکری که نارد چنان هیچ بازیگری، نظامی، ببازی در آید چو بازیگری ز پرده برون آورد پیکری، نظامی، ، جلف، سبک، شیطان به اصطلاح امروز، (یادداشت مؤلف) : گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟ گفت بازیگر بود کودک چو بازاری بود، حقوری هروی، ، رقاص، پای کوب: العوبه، زن بازیگر، رقاصه (صراح اللغه)، رامشی، رامشگر: و بازیگران بازی میکردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42)، راست گفتی ز مشک بر کافور لعبتانند گشته بازیگر، فرخی، تبیره زنان پیش و بازیگران سران می دهنده به یکدیگران، اسدی (گرشاسب نامه)، و مطرب و مسخره وبازیگر بخود راه ندهد، (مجالس سعدی ص 25)، و رجوع به بازیکن و بازی کننده و بازی کردن شود
تماشاچی، (از تحفۀ اهل بخارا)، بینندۀ بازی، هنگامه گیر، مُشَعبِد، مقلد، مُقَلِّس، (منتهی الارب)، بندباز، (ناظم الاطباء) : به بازیگری ماند این چرخ مست که بازی بر آرد به هفتاد دست، فردوسی، چو چنبرهای یاقوتین به روزباد، گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها، منوچهری، که گیتی یکی نغز بازیگر است که هر دم ورا بازی دیگر است، (گرشاسب نامه ص 186) پیروزه رنگ دایرۀ آسیا مثال بازیگریست نادره و خلق چون خیال، ناصرخسرو، بازیگر است این فلک گردان امروز کرد تابعه تلقینم، ناصرخسرو، از تو بازیچۀ عجب کرده ست گردش این سپهر بازیگر، مسعودسعد، کنون همچو بازیگران گاه گشتن کند همتش را همی بندبازی، سوزنی، زباد بررخ او زلف حلقه حلقۀ او خمیده چنبر بازیگر است و بازیگر، سوزنی، چو هندوی بازیگر گرم خیز معلق زنان هندوی تیغ تیز، نظامی، خیالی برانگیزم از پیکری که نارد چنان هیچ بازیگری، نظامی، ببازی در آید چو بازیگری ز پرده برون آورد پیکری، نظامی، ، جلف، سبک، شیطان به اصطلاح امروز، (یادداشت مؤلف) : گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟ گفت بازیگر بود کودک چو بازاری بود، حقوری هروی، ، رقاص، پای کوب: اُلعوبَه، زن بازیگر، رقاصه (صراح اللغه)، رامشی، رامشگر: و بازیگران بازی میکردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42)، راست گفتی ز مشک بر کافور لعبتانند گشته بازیگر، فرخی، تبیره زنان پیش و بازیگران سران می دهنده به یکدیگران، اسدی (گرشاسب نامه)، و مطرب و مسخره وبازیگر بخود راه ندهد، (مجالس سعدی ص 25)، و رجوع به بازیکن و بازی کننده و بازی کردن شود
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 37 هزارگزی شمال باختر گهواره و 3 هزارگزی آئینه وند واقع است، ناحیه ایست کوهستانی سردسیر و دارای 150 تن سکنه می باشد، آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات دیم و لبنیات و شغل مردمش گله داری است، اهالی آن از تیره اسپهری قلخانی هستند و زمستانها اکثر به گرمسیر پشت تنگ زهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 37 هزارگزی شمال باختر گهواره و 3 هزارگزی آئینه وند واقع است، ناحیه ایست کوهستانی سردسیر و دارای 150 تن سکنه می باشد، آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات دیم و لبنیات و شغل مردمش گله داری است، اهالی آن از تیره اسپهری قلخانی هستند و زمستانها اکثر به گرمسیر پشت تنگ زهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
هذا بین بین، یعنی میان جید و ردی است و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح. (منتهی الارب) ، یعنی میان نیکوئی و بدی است. مرکب مزجی است که دو جزء آن مبنی بر فتح است مانند خمسه عشر واصل آن، بین و بین است. (از اقرب الموارد). میانه. نه بزرگ نه کوچک. نه بد بد نه نیک نیک. نه سرد سرد نه گرم گرم. نه بسیار نه کم. نه بدین سوی و نه بدان سوی. نه سخت خوب و نه بد. نه بسیار بزرگ و نه خرد. متوسط. وسط. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بینابین و تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود: من چو کلکم در میان اصبعین نیستم در صف طاعت بین بین. مولوی. ، همزۀ مخففه را بین بین گویند. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صرف) عمل تسهیل که جزو احکام استعمال و قرائت همزه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گاه بر قسمی از اقسام اماله اطلاق شود و آن را تقلیل و تلطیف نیز گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، وقد یطلق علی النسبه الحکمیه التی اخترعها المتأخرون التی هی مورد الایقاع و الانتزاع کما فی السلم و غیره. (کشاف اصطلاحات الفنون)
هذا بین بین، یعنی میان جید و ردی است و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح. (منتهی الارب) ، یعنی میان نیکوئی و بدی است. مرکب مزجی است که دو جزء آن مبنی بر فتح است مانند خمسه عشر واصل آن، بین و بین است. (از اقرب الموارد). میانه. نه بزرگ نه کوچک. نه بد بد نه نیک نیک. نه سرد سرد نه گرم گرم. نه بسیار نه کم. نه بدین سوی و نه بدان سوی. نه سخت خوب و نه بد. نه بسیار بزرگ و نه خرد. متوسط. وسط. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بینابین و تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود: من چو کلکم در میان اصبعین نیستم در صف طاعت بین بین. مولوی. ، همزۀ مخففه را بین بین گویند. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صرف) عمل تسهیل که جزو احکام استعمال و قرائت همزه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گاه بر قسمی از اقسام اماله اطلاق شود و آن را تقلیل و تلطیف نیز گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، وقد یطلق علی النسبه الحکمیه التی اخترعها المتأخرون التی هی مورد الایقاع و الانتزاع کما فی السلم و غیره. (کشاف اصطلاحات الفنون)